سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 20 روز سن داره

تجربه مادر بودن

تجربه دوران بارداری

تجربه ای که تو دوران بارداری کسب کردم اینکه: اگه بدونم همسایم باردار: 1- از هر غذایی که درست می کنم براش یه ذره می برم در حد یک پیشدستی! 2- هر موقعی که حسم کشید نمی رم در خونش! اینو می فهمم که یک زن باردار به خاطر ورم و دردی که تو این دوران داره , ساعت خوابیش بهم میریزه!  هر وقت دیدمش , اون وقت باهاش می حرفم و کاری که باهاش دارم و می گم.
27 ارديبهشت 1393

جلوگیری از گریه

وقتی خوابه , و گرسنش میشه اول خودشو می کشه و صدا در میاره و وقتی بهش توجه نمی کنم همون طور که خوابه علاوه بر کشیدن خودش دیگه چیزی حالش نمیشه و می زنه زیر گریه. حالا بخوام بهش شیربدم انقدر حوله که همون اول می پره تو گلوش و گریه می کنه. اما تجربه ای که بعد از 45 روز به دست آوردم اینه که همون اول که داره خودشو می کشه و صدای کوچولو در میاره میررم بغلش می کنم و بهش شیر می دم و بعدشم می گیرم تا باد گلوشو بزنه. حالا این تجربه با ارزش من باعث میشه که دیگه گریه نکنه و همون طوری که چشماشو بسته شیرشو می خوره بدون اینکه بیدار شه و من چقد راحت می تونم به کارام برسم مث الان.  ...
24 ارديبهشت 1393

سرما خوردگی

دقیقا از وقتی که حلقه ختنش افتاد می برمش می شورمش و از همون موقع هم مدفوع هاش( معذرت می خوام) سبز رنگ. خونوادم می گن پهلوهاشو موقع شستن سرما دادی. الان نزدیک 2 هفته می گذره و من , مادر بی خیال! , همچنان کاری برای خوب شدن پسرم نکردم جز اشک هایی که الان دارم می ریزم. خدا کنه زود دکتر نوبت بده تا بتونم پیش دکتر هم ببرم. امشب با شال گرم پهلوهاشو می بندم...
15 ارديبهشت 1393

تجربه اول

شبا نمی ذاره بخوابم. مدام گریه می کنه, گریه هایی که صداش تا سر کوچه می ره.گریه هایی که دل و جیگر آدم کباب می شه. اعصابم بهم میریزه و منم باهاش شروع می کنم به گریه کردن. روزا خوش اخلاق. بغلش می کنم و دلم نمیاد بذارمش زمین.حتی زمانی که همه ی کارام مونده. صورتمو می ذارم رو لپش , بهم می خنده. بهش شیر می دم و باهاش حرف می زنم , بهم اخم می کنه و با چشماش طوری بهم نگاه می کنه که یعنی چیزی نگو و بذارم شیرمو بخورم. عاشق عوض شدنه, اگه بدترین گریه ها رو بکنه وقتی شلوارشو در بیارم که عوضش کنم بلافاصله ساکت میشه.  
10 ارديبهشت 1393

شیر خوردن

اکثر اوقات وقتی شیر می خوره بلافاصله می زنه زیر گریه , این یعنی اینکه باید بلافاصله به شکم روی پامون بذاریم تا آقا لطف کنه و باد گلوشو بزنه. وقتی می زنه من یه الحمدالله از ته دل می گم و خدا رو شکر می کنم چون می دونم که نصف گریه هاش تمومه. بعدش یه دقیقه آروم میشه و دوباره می زنه زیر گریه. اینجاست که 2 تا حدس می زنیم: 1- بازم بادگلو داره . 2- می خواد شیر بالا بیاره . حالا ما می مونیم که کدومشو باید انجام بدیم و باید به شکم رو پا باشه یا بغل باشه طوری که شیر راحت بالا بیاد و خدای نکرده تو گلوش نره . وما آدمای بی تجربه به تازگی به این نتیجه رسیدیم که بذاریم سر شونه مون چون هر کدوم از موارد بالا باشه , جواب می ده. ...
10 ارديبهشت 1393

مادر بودن یعنی...

وقتی مادر میشی یعنی اینکه .... یعنی اینکه اگه قبلا گوشی تلفن رو می گرفتی دستتو از کله خروس خون تا خود شب یه ریز حرف می زدی , الان دیگه حتی نمی تونی جواب تلفن های ضروریتو بدی. اگه قبلا دلت نمیومد حتی جورابای خودتو بشوری , الان شرایطی برات پیش میاد که مجبوری "کهنه" بذاری و "بشوری". اگه قبلا خونه زندگیت از تمیزی گل می بارید الان دیگه نباید توقع تمیزی داشته باشی. اگه قبلا تا خود ظهر می خوابیدی الان دیگه حتی خواب شب برات معنایی نداره . اگه قبلا صبحانه , ناهار و شامت هر کدوم راس ساعت و زمان خاصی بود , الان صبحانه و ناهارتو باید به عنوان عصرانه بخوری. اگه قبلا هر کاری که می خواستی انجام بدی , 3 ساعت طول می کشید تا انجامش بدی الان باید...
5 ارديبهشت 1393
1